- نویسنده : alllvlllir
- بازدید : 882 مشاهده
سلام من amirhosein هستم و بعد از مدت ها شروع به کار کرده ام
[RB:Rozblog_Js]
سلام من amirhosein هستم و بعد از مدت ها شروع به کار کرده ام
سلام به همه ممنون از نظراتی که می فرستید
سلام به همه ی دوستانی که وبلاگ منو نگاه می کنین اگه خوشتون اومد نظر هم بدید
می تونید در همین مطلب پایینش نظر بدید
یه خواهش دیگه دارم توی نظر سنجی یه نظر هم بدید
آتشفشان يک ساختمان زمين شناسي است که به وسيله آن مواد آتشفشاني(به صورت مذاب، گاز، قطعات جامد ياهر 3 از درون زمين به سطح آن راه مي يابند. انباشتگي اين مواد در محل خروج، برجستگي هايي به نام کوه آتشفشان ايجاد مي نمايد. آتشفشان يکي از پديده هاي طبيعي و دائمي زمين شناسي است که در طول تاريخ زمين شناسي نسبتا بدون تغيير باقي مانده و در ايجاد، تحول و تکامل پوسته و گوشته زمين نقش اساسي داشته و دارد. توليد مواد آتش فشاني و پديده هاي مؤثر در ايجاد آتشفشان از دوره پرکامبرين تا عهد حاضر تغيير چنداني نداشته است و آن چه در اين راستا تغيير کرده است، نوع دانسته ها، چگونگي انديشيدن و نحوه بهره گيري از آن هاست. آتشفشان ها پديده هاي جهاني هستند و در ساير کرات منظومه شمسي به ويژه سيارات مشابه زمين يک پديده عادي محسوب مي شود و آتشفشان بي شک در کيهان نيز رخ مي دهد. هم چنين پوشش سطحي ماه اغلب با سنگ هاي آتشفشاني پوشيده شده است و بارزترين ارتفاعات مريخ توسط آتشفشان ها ساخته شده است. فوران هاي فومرولي در برخي کرات مانند قمر آيو در سياره مشتري يک پديده عادي مي باشد. زبانه هاي آتش و لکه هاي خورشيدي را جدا از ماهيت شان، مي توان نوعي فوران آتش فشاني در خورشيد تلقي نمود. علم آتشفشان شناسي به مباحث نحوه تشکيل و تحول ماگما، چگونگي جابجايي و حرکت انواع مواد، گدازه ها و ماگماها و نيز تحولات آن ها در اتاقک هاي ماگمايي، چگونگي فعاليت آتش فشان ها و گسترش مواد آتشفشاني در سطح زمين، چگونگي تحول مواد آتشفشاني و ... اشاره مي کند. علم آتشفشان شناسي از برخي علوم زمين چون پترولوژي، تکتونيک جهاني، ژئوشيمي، چينه شناسي ، رسوب شناسي، ژئوفيزيک، کيهان شناسي و برخي ديگر از علوم تجربي مانند شيمي، فيزيک، آمار و رياضي کمک مي گيرند. آتشفشان ها دستگاه هايي هستند که سطح زمين را با مناطق دروني زمين، يعني جايي که بر اثر بالا بودن دما، سنگ ها به صورت مذاباند، مربوط ميکند و از آن گدازه هاي آتشفشاني، مواد آذر آواري و گازها خارج مي شود. هنگامي که مواد مذاب به سطح زمين مي رسند. غالبا برجستگي ها و اشکال خاصي ايجاد ميکنند. در بسياري از آتشفشان ها، فعاليت به يکباره به اتمام نمي رسد و در اکثر موارد، مراحل خروج مواد يا مراحل فعاليت آتشفشان ها با مراحل آرامش توام است. مرحله آرامش يک آتشفشان، که ممکن است بسيار طولاني هم باشد، به نام مرحله خاموشي آتشفشان ناميده مي شود(مانند مرحله فعلي سهند). در بعضي از آتشفشان ها مرحله خاموشي ممکن است دائمي باشد، اما اين امر نسبي است. اصطلاح آتشفشان معمولا تصوري از کوه مخروطي را در خاط تجسم مي کند که قله آن شکل قيف مانند داشته و دهانه آتششان در داخل آن قرار دارد و معمولا از آن دودهاي غليظ و رنگي خارج مي شود. بسياري از محققين سعي کردهاند براي فعاليت هاي آتشفشاني که به صور مختلف انجام مي پذيرد، نظم و ترتيب قائل شده و آن ها را رده بندي نمايد. انواع فعاليتهاي آتشفشاني بر اساس اهميت مواد خارج شده به قرار زير است:
فوران هاي اصلي: معمولا تحت عنوان فوران اصلي از مراحل تشکيل يک آتشفشان جديد صحبت مي شود. اين فوران ها را نميتوان از فوران هايي که دودکش مسدود دارند مجزا نمود. ولي مي توان ادعا کرد که در فوران هاي اصلي دودکش جديد حاصل مي شود در حالي که در فوران هاي گازي فقط دودکش قديمي دوباره باز مي گردد از نظر توصيفي مراحل توليد يک آتشفشان به شرح زير است: اول خاک هاي محل دهانه بر اثر انفجار به اطراف پراکنه مي شود. اين عمل با لرزش هاي موضعي شديد همراه است. بعد فوران گاز شروع مي گردد که آب هاي زيرزميني و گل را به خارج پرتاب مي کند و پس از باز شدن دودکش آغاز مي گردد که قطعات سنگ با شدت به اطراف پراکنده مي شود و برش خاصي توليد مي کند که به آن برش حفر دودکش مي گويند. و به اين ترتيب آتشفشان متولد مي شود و تمام آتشفشان هايي که در قرن اخير فعاليت نموده اند در مجاورت آتشفشان هاي قديمي توليد شدهاند. فوران هاي گازي فوران گازي انفجاري ممکن است دهانه مسدود آتشفشان را باز نمايد و يا قله آن را به خارج پرتاب کند. در حالي که فاقد هرگونه گدازه است. نمي توانيم منشا گازهايي را که سبب انفجار مي شوند با اطمينان تعيين کنيم، زيرا انفجار ممکن است مربوط به خروج گازهاي ماگمايي يا مربوط به آب هاي زيرزميني باشد که بر اثر گرما تبخير گرديدهاند. فوران هاي گازي غالبا در آتشفشان هاي نيمه خاموشي که دهانه مسدود دارند، حاصل مي شود. فوران هاي مزبور بوسيله دانا (Dana)يمه ولکانيک، بوسيله موکالي اولتراولکانيک و بوسيله فونولف فوران غيرمستقيم نامگذاري گرديد. از بين گازها هم بخار آب داراي اهميت فوق العاده است. فوران هاي آبدار در حالت کلي هنگامي که سفره هاي آبدار زيرزميني در مجاورت ستون هاي ماگمايي قرار گيرد، آب آن گرم و به بخار تبديل مي شود. افزايش فشار باعث انفجار مخزن بخار مي گردد و در اين حالت از فوران هاي آبدار صحبت مي شود. اين قبيل فوران ها انفجاري اند و به همين دليل به آن ها انفجار آبدار مي گويند. مآرهاي بازالتي به اين طريق بوجود مي آيند. انفجار آبدار داراي انواع متفاوتي به شرح زير است: نوع اول يکي از انفجارهاي آبدار شناخته شده مربوط به ناحيه گوگردزايي پماتانگباتا در سوماتر در سال 1933 است. در ناحيه مزبور، دو هفته قبل از فوران، زمين لرزهاي سبب باز شدن شکاف هايي در زمين گرديد و آب هاي سطحي به داخل آب ها نفوذ نمود. اين آب ها در اثر برخورد با گازهاي گرم ماگمايي به دماي جوش رسيد و سپس تبخير گرديد. در نتيجه انفجارهايي توليد شد که بخار آب تا ارتفاع 2000 متري از سطح زمين بالا رفت و قطعات سنگ هاي قديمي و گل تا 1100 متر به هوا پرتاب شد و دو دهانه بزرگ در محل خروج ايجاد شد. نوع دوم فوران سودتسي سال 1963 در ايسلند با انفجار آبدار شروع گرديد. در اين منطقه گدازه ها به کف درياي کم عمق تر نزديک شد و از برخورد آن با آب دريا انفجار مهيبي به وقوع پيوست و بخار آب همرام خرده سنگ تا ارتفاع زياد به هوا پرتاب شد. نوع سوم فوران آبدار کيلوئه در سال 1924 را نتيجه نشت سطح گدازه در درياچه گدازه و حجاري آتشفشان و نفوذ بعدي آب به داخل مجاري خالي تصور مي کنند. در اين جا تماس آب با گدازه، فوران انفجاري بسيار شديدي توليد نمود و تا 17 روز ادامه داشت. مراحل فعاليت آتشفشان هر آتشفشان را ميتوان بر حسب مراحل فعاليت در دو گروه قرار داد: آتشفشان يک مرحلهاي: که فعاليت آن در طي يک مرحله به صورت محصول انفجاري يا جريان گدازه خاتمه مي يابد. مدت اين قبيل فعاليت ممکن است کوتاه و تا چندين سال طول بکشد ولي ترکيب و نوع مواد مذاب يک سال است و تنها يک مسير ساده براي خروج مواد وجود دارد. آتشفشان چند مرحلهاي: که فعاليت آن شامل مراحل مختلف است و هر مرحه بوسيله دوره آرامش نسبتا طولاني از هم جدا ميشود، مثلا دماوند يا سبلان. در هر مرحله ممکن است مجاري خروج(دهانه و مخروطهاي فرعي) جديدي بوجود آيد. بنابراين مسير خروج پيچيده و انشعابي است. به نحوي که در زمان هاي مختلف بعضي از آن ها فعال و بعضي به صورت غير فعال باقي مي مانند. انواع گازهاي آتشفشاني اصولا با کاهش فشار، حلاليت گازها در ماگما کم مي شود، يعني ابتدا گازها بيش از فشار خارج است، به سرعت انجام ميشود و رفته رفته مقدار آن به حدي زياد مي شود که ماگما منظره جوشان پيدا مي کند(پديده وزيکولاسيونVisiculation) بنابراين پديده وزيکولاسيون پديدهاي است که در آن ماگما به دو فاز مايع و گاز تفکيک مي شود و به علت خروج سريع گاز، گدازه حالت جوشان پيدا ميکند. مقدار قابل ملاحظهاي از گازهاي آتشفشاني، هنگام فعاليت آتشفشان با شدت هر چه تمام تر از آن خارج ميگردد که مشخص نمودن جنس آن ها بسيار مشکل است، زيرا غالبا غير ممکن است اين گازها را که داراي دماي زياد بدست آورد. به علاوه با ورود گازهاي آتشفشاني به اتمسفر، واکنش هاي شيميايي انجام مي شود و ترکيب اصلي آن ها تغيير ميکند. جديدترين بررسي هايي که در مورد گازهاي آتشفشاني انجام شده است نشان مي دهد که بسياري از گازهاي آتشفشاني منشا ثانوي دارند، چون اتمسفر اکسيد کننده است در حالي که در اعماق زمين شرايط احيا غلبه دارد. از اين رو گازهاي آتشفشاني را از دو نظر مي توان تقسيم نمود. تقسيم بندي گازهاي آتشفشاني از نظر شيميايي بطور کلي گازهاي آتشفشاني يا فومرول ها از نظر شيميايي به دو دسته تقسيم مي شوند. فرمرول هاي قليايي: به صورت آمونياک، نوشادر و بعضي از ترکيبات کلردار خارج مي شوند. تقسيم بندي گازهاي آتشفشاني از نظر دما اصولا انواع گازهاي آتشفشاني را بر حسب دما تقسيم بندي مي کنند. البته هر قدر از دهانه آتشفشان دور شويم دماي گازها کاسته مي شود و هر قدر زمان استراحت آتشفشان زيادتر باشد دماي آن ها کمتر مي شود. با افزايش دما مقدار SO2 زياد و SH2 کم مي شود در همين شرايط نسبت Ca بهH2 ، CO2 به H2O افزايش مي يابد. گازهاي خيلي گرم گازهاي خيلي گرم، غالبا در دهانه ديده مي شوند، دماي آن ها ممکن است گاهي به 1000 درجه سانتيگراد نيز برسد. در ترکيب اين نوع گازها H2/NH3BO3H3/SH3/CO2 و بويژه بخار آب وجود دارد(غالبا بخار آب بيش از 90 درصد حجم کل گازها را تشکيل مي دهد). به علاوه در آن اسيد کلريدريک و کلريدهايي مانند FeCl3/ALCl3/CLNa/NH3Cl نيز پيدا مي شود. گازهاي گرم در نزديکي پوزول قديمي در ايتاليا آتشفشاني وجود دارد که فقط بخار آب گرم از بعضي از نقاط آن خارج مي شود. کف اين منطقه به صورت تشتگي به قطر 400 تا 500 متر است و از خاکسترهاي آتشفشاني بسيار حفرهدار پوشيده شده است. در اين جا بخار آب سوت زنان خارج مي شود. دماي اين بخار آب که با مقداري کمي اسيد کربنيک و سولفيد هيدروژن مخلوط است بين 130 تا 165 درجه سانتيگراد است. در مجاورت اکسيژن هوا، سولفيد هيدروژن ابتدا به گوگرد و سپس به اسيد سولفورو تبديل مي شود. به دليل وجود همين گوگرد در گذشته آن را سولفاتارا يا گوگردزا مي ناميدند. سيليس موجود موجود در محيط هاي سيليکاته نيز به صورت اوپال ته نشين ميشود که رنگ آن سفيد و داراي حفره هاي فراوان است. در داخل حفرههاي مزبور گاهي سولفات هاي محلول به صورت زاج طبيعي آلونيت(سولفات آلومينيوم) رسوب مي نمايند که از نظر اقتصادي داراي اهميت است. بطور کلي سولفاتار عبارت از خروج بخار آب و سولفيد هيدروژن، با دماي 90 تا 300 درجه سانتيگراد است و در تمام مناطق آتشفشاني ديده مي شود. گازهاي سرد گازهاي سرد که به آن موفت Moffette هم گفته مي شود گازي است که کمي از هواي معمولي گرم تر باشد. اين گازها ممکن است منشا ماگمايي داشته يا نتيجه تصاعد گازها از سنگ هاي آهکي باشد(انحلال آهک در مجاورت گازهاي اسيدي). در ترکيب آن علاوه بر بخار آب، گاز CO2 به فراواني يافت مي شود. در سال 1986 از يکي از درياچه هاي کامرون(درياچه نيوسNyos) ناگهان گاز CO2 با نيروي عظيم از درون آب بيرون آمد و راه دهکده را در پيش گرفت. بيش از دو هزار نفر اهالي دهکده و چهارپايان را حقه کرد. اين گاز منشا ماگمايي داشت و به صورت حباب عظيم در زير آب درياچه(از منشا آتشفشاني) پنهان بود. چشمه هاي آب گرم و چشمه هاي معدني چشمه هاي آب گرم غالبا در اطراف نواحي آتشفشاني و حتي در اطراف آتشفشان هاي خاموش ديده مي شوند. اين چشمه ها نشانهاي از آخرين مرحله سرد شدن مواد ذوب در درون زميناند که از آن بخار آب و گازهاي کم و بيش گرم متصاعد مي گردد. ترکيب عمده مواد متصاعد بخار آب بسيار گرم و پرفشار و گاز کربنيک است که در هنگام بالا آمدن تدريجا از گرماي آن کاسته مي شود. اگر صعود هم چنان ادامه يابد بخار آب تقطير مي شود و به صورت چشمههاي آب گرم تظاهر ميکند. دماي چشمههاي آب گرم عموما 5 تا 10 درجه سانتيگراد گرم تر از آب محيط اطراف است. فوران هاي آتشفشاني معمولا براساس شکل دهانه اي که از آن فوران صورت مي گيرد، محل قرار گيري دهانه در کوه آتشفشان، شکل و نوع مخروط آتشفشاني و بالاخره خصوصيات عمومي فوران(آرام يا شديد – انفجاري يا غير انفجاري) طبقه بندي مي شوند. گدازه هاي اسيدي به علت درصد Sio2 بالا و درجه حرارت نسبتا پايين داراي گرانروي(ويسکوزيته) بالا و سياليت پائين بوده و در نتيجه به صورت انفجاري همراه با مواد پرتابي مي باشد. اما در گدازه هاي بازيک به علت درصد Sio2 پائين و درجه حرارت نسبتا بالا، گرانروي پائين بوده و سياليت افزايش مي يابد و در نتيجه مواد پرتابي با مقدار کم و فوران آرام انجام مي شود. انواع فوران 1- نوع هاوايي: اين نوع آتشفشان به شکل گنبدي مي باشد و بيشتر مخروط آن از گدازه رقيق با ضخامت زياد و گسترش کم است. ارتفاع اين نوع آتشفشان نسبتا کم است. از دهانه آن اغلب گدازه هاي بازيک با سياليت بالا و مواد پرتابي کم، بيرون مي ريزد. به علت وجود ميزان کم گاز در گدازه اين نوع آتشفشان، فوران جرياني در آن ديده مي شود.ماگمايي که به سطح مي رسد، معمولا به صورت فواره يا چشمه هاي گدازه اي خارج مي شود. اين نوع آتشفشان در جزاير هاوايي به تعداد زياد يافت مي شود. در جزيره ايسلند نيز از اين نوع آتشفشان يافت مي شود. 2- نوع استرومبولي: در آتشفشان هاي نوع استرومبولي ماگماي نسبتا رقيق با ترکيب بازيک و مواد پرتابي کم تا زياد مي باشد که مواد پرتابي به صورت ريتمي از اسکوري هاي ملتهب، لاپيلي و بمب مي باشد. عمده فعاليت اين نوع آتشفشان در ساحل غربي ايتاليا ديده شده است. فعاليت هاي آرام استرومبولي از دهانه هاي باز صورت مي گيرد و گدازه هاي نسبتا سيال در افق هاي بالايي مجراي آتشفشان وجود دارند. به علت گرانروي بالاي ماگما، خروج گاز زيادتر از انواع ماگماهاي سيال نوع هاوايي صورت مي گيرد. فوران هاي طولاني مدت استرومبولي مي تواند مخروط هاي مختلط را تشکيل دهد، در حالي که فوران هاي کوتاه مدت معمولا مخروط هاي اسکوري دار را تشکيل مي دهند. خاکستر در اين نوع آتشفشان کم بوده و به هنگام انفجار توليد ابرهاي سبک وزني را مي کند.شيب مخروط اين نوع آتشفشان از شيب آتشفشان نوع هاوايي خيلي بيشتر است. 3- نوع وولکانو: در نوع وولکانو، گدازه هاي خميري شکل، دهانه آتشفشان را مسدود مي کند و مانع خروج گازها و بخارات مي شود. پس از آن که فشار گازها و بخارات بر اثر تراکم زياد شد، انفجارات شديد توليد مي کند.بر اثر انفجار، ذرات مواد مذاب با فشار به خارج رانده شده و بر اطراف پرتاب مي شوند و توليد ابرهاي ضخيم و وسيعي از خاکستر را مي کنند. اين ذرات خاکستر، پس از سرد شدن در اطراف دهانه آتشفشان ريخته شده و توليد مخروطي از خاکستر مي کند. اين نوع مخروط آتشفشاني اغلب داراي دو شيب است که يکي به طرف دهانه و ديگري به طرف خارج است گدازه مذاب در آن ها به صورت روانه، خيلي کم و نسبتا محدود است. يک کوه آتشفشان ممکن است مدتي به شکل يک نوع و مدتي ديگر به شکل نوعي ديگر آتشفشاني مي کند. چنان که آتشفشاني کوه وزوو و اتنا. گاهي از نوع استرومبولي و زماني از نوع وولکانو مي باشد. 4- نوع پله: در آتشفشان نوع پله که در جزيره مارتينيک قرار دارد، مجراي آتشفشاني به وسيله گدازه بسيار لزج و خميري شکلي مسدود مي شود و در نتيجه گازها و بخارات براي خود سوراخ و راهي در دامنه و پهلوي کوه پيدا مي کنند. ابرهاي سوزان در اين نوع آتشفشان تقريبا شبيه نوع وولکانو مي باشند ولي شدت خروج آن ها از دهانه زيادتر است. به علاوه، حرکت آن ها موازي با سطح زمين و گاهي مايل با آن است، در حالي که در نوع وولکانو اين حرکت به صورت قائم مي باشد. در آتشفشان نوع پله، اغلب مواد مذابي که خيلي غليظ و خميري شکل هستند با فشار زياد از دهانه خارج مي شوند و به شکل سوزني در دهانه کوه منجمد مي شوند که به اين مواد منجمد شده در دهانه کوه، سوزن پله مي گويند. 5- نوع کومولوولکان يا کوپول: مخروط اين نوع آتشفشان به شکل گنبد است که به يک طرف بيشتر متمايل است. اين نوع آتشفشان در شرايطي تقريبا مشابه نوع پله ايجاد مي شود. قطعات بزرگي از سنگ، که از دهانه اين نوع آتشفشان خارج مي شود، ممکن است داراي سطوح صيقلي يا مخطط باشند. مشخصات آتشفشان : آتشفشان ها دستگاه هاي طبيعي خروج مواد مذاب يا گاز و يا جامدي هستند که از درون زمين به خارج رانده مي شوند. اين مواد در سطح زمين پخش گرديده، برجستگي هاي خاصي متناسب با غلظت گدازه هاي خود توليد مي نمايند. فعاليت آتشفشان ها هميشگي نيست، بلکه منقطع و متناسب است. مثلا آتشفشان دماوند چندين مرحله فوران و آرامش را داشته است. آتشفشان هاي امروزي هم خاموش و گاهي فعالند. شدت انفجار: آتشفشان ها از نظر وجود يا عدم وجود انفجار و نيز شدت انفجار اقسام مختلفي دارند که در زير به انواع آن ها اشاره مي کنيم. بدون انفجار: در اين حالت قسمتي از پوسته جامد زمين شکافته شده و گدازه ها که غالبا غلظتي کم داشته و روان ميباشند، به بيرون جاري مي شوند. با انفجار محدود: نمونه آتشفشان هاي با انفجار محدود در مونالوآ(هاوايي) که در سال 1949 ديده شده است. اين گونه آتشفشان ها در مراحل اوليه فعاليت، بدون انفجار مي باشند، ولي در مراحل آخر با انفجار همراهند. انفجار نقطهاي: اين نوع آتشفشان ها را مي توان گونه هاي حقيقي آتشفشان به حساب آورد انفجارهاي نقطهاي ممکن است منفرد و تنها باشند يا تکراري و کم و بيش هميشگي. اختلاف شکل ظاهري دهانه آتشفشان ها، گونههاي مختلف آتشفشان ها را مشخص مي نمايد. اين اختلاف به ترکيب شيميايي، درجه سياليت و مقدار گرماي مواد گداخته و نحوه انفجار و وجود يا فقدان گاز در هنگام فعاليت آتشفشان بستگي دارد. در زير سعي داريم با معرفي گونه هاي مختلف آتشفشان ها، مشخصات و اشکال گوناگوني را که هر يک از اين آتشفشان ها مي توانند داشته باشند، بررسي کنيم. آتشفشان گونه هاوايي اين نوع آتشفشان، داراي دهانهاي وسيع بوده و مخروط آن شيب کم دارد گدازه هاي آن غالبا باريک هستند و پس از سرد شدن سنگ هايي تيره رنگ، مثل بازالت ايجاد مي کنند. اين نوع گدازه ها به علت گرانروي بسيار کمي که دارند، مانند سيل روان مي شوند. اين آتشفشان ها از آنجايي که فاقد انفجار مي باشند، لذا بمب آتشفشاني، لاپيلي و خاکستر آتشفشاني نيز در اين آتشفشان ها ديده نمي شود. آتشفشان گونه استرومبولي شکل مخروط اين گونه آتشفشان، بر اثر داشتن گدازه هاي به شکل مايع، جامد، ريز و درشت، در هنگام فعاليت منظم بوده و ارتفاع زياد و شيب تند دارد و فقط ممکن است انحناي بعضي از قسمت هاي مخروط کمي بيشتر باشد. آتشفشان گونه استرومبولي داراي گدازهاي نسبتا غليظ بوده انفجار آن کمي شديد است و قطعات مختلف را به بيرون پرتاب مي کند. اين گونه آتشفشان در هنگام فعاليت بدون خاکستر است و برعکس داراي مقدار بسيار زيادي از بمبها و قطعات آذرين مي باشد. آتشفشان خاموش دماوند نمونهاي حد واسط از آتشفشان نوع استرومبولي و ولکانو است. آتشفشان گونه ولکانو فوران آتشفشان هاي گونه ولکانو، از خاکستر، بمب و لاپيلي و قطعات درشت تشکيل شده است. در اين گونه، گدازه داراي غلظت زياد بوده، به همين جهت کمتر خارج مي شود و دهانه را مسدود ميکند و در نتيجه فشار مواد گداخته و گازهاي زيرين مواد مسدود کننده منفجر شده به خارج پرتاب مي شوند. نمونه اين آتشفشان ها، آتشفشان ولکانو در جزاير ليپاري است. آتشفشان گونه وزوو اين گونه آتشفشان، نوع متوسط گونههاي استرومبولي و ولکانو است. در هنگام فوران متناوبا گازهاي آتشفشاني و مواد گداخته به خارج مي فرستد. غلظت گدازه آن به شرايط حرارتي بستگي دارد، از اين نظر شکل مخروط آن در هر فعاليت فرق ميکند. نمونه اين آتشفشان، آتشفشان وزوو در ايتالياست. آتشفشان گونه پله در اين گونه آتشفشان که نمونه جالب آن آتشفشان پله در جزايره مارتينيک است، گدازه خيلي غليظ بوده و موجب انسداد دهانه آتشفشان مي شود. فشار مواد زيرين باعث رانده شدن مواد مسدود کننده به بالا شده، تشکيل سوزن پله مانند را مي دهند .
فومرول هاي اسيد: به مراتب فراوان تر از فومرول ها قليايي است و شامل اسيد کلريک، گازهاي سولفورو و سولفوريک و SH2 مي شود. رنگ قهوهاي و گاه زرد و يا بنفش نتيجه تاثير اين گازها بر سنگ ها در محل خروج گازهاست.
اين نوع آتشفشان ها احتمال دارد در هر نوبت گونه هاي خاصي از گدازه که ممکن است اسيدي يا قليايي و يا حد واسط باشند، بيرون بريزند. نمونه اين آتشفشان ها، آتشفشان استرومبولي در جزاير ليپاري است.
اشکال آتشفشان
هفتخان در شاهنامهٔ فردوسی هفت مرحلهٔ دشواری بودند که رستم و اسفندیار طی کردند.
کیکاووس در دژی در مازندران اسیر است. رستم به نجاتش میرود و در راه از هفت بلا جان سالم به در میبرد. رستم برای رها کردن کاووس از بند دیوان بر رخش نشست و به شتاب رو به راه گذاشت. رخش شب و روز میتاخت و رستم دو روز راه را به یک روز میبرید، تا آنکه رستم گرسنه شد و تنش جویای خورش گردید. دشتی پر گور پدیدار شد. رستم پا بر رخش فشرد و کمند انداخت و گوری را به بند درآورد. با پیکان تیر آتشی بر افروخت و گور را بریان کرد و بخورد. آنگاه لگام از سر رخش باز کرد و او را به چرا رها ساخت و خود به نیستانی نزدیک درآمد و آن را بستر خواب ساخت و جای بیم را ایمن گمان برد و به خفت بر آسود. اما آن نیستان بیشهی شیر بود. چون پاسی از شب گذشت شیر درنده به کنام خود باز آمد. پیلتن را بر بستر نی خفته و رخش را در کنار او چمان دید. با خود گفت نخست باید اسب را بشکنم و آنگاه سوار را بدرم. پس به سوی رخش حمله برد. رخش چون آتش بجوشید و دو دست را برآورد و بر سر شیر زد و دندان بر پشت آن فرو برد. چندان شیر را بر خاک زد تا وی را ناتوان کرد و از هم درید. رستم بیدار شد، دید شیر دمان را رخش از پای درآورده. گفت : «ای رخش ناهوشیار ! که گفت که تو با شیر کارزار کنی ؟ اگر بدست شیر کشته میشدی من این خود و کمند و کمان و گرز و تیغ و ببر بیان را چگونه پیاده به مازندران میکشیدم ؟» این بگفت و دوباره بخفت و تا بامداد برآسود. چون خورشید سر از کوه بر زد تهمتن برخاست و تن رخش را تیمار کرد و زین بر وی گذاشت و روی به راه آورد. چون زمانی راه سپرد بیابانی بی آب و سوزان پیش آمد. گرمای راه چنان بود که اگر مرغ بر آن میگذشت بریان میشد. زبان رستم چاک چاک شد و تن رخش از تاب رفت. رستم پیاده شد و زوبین در دست چون مستان راه میپیمود. بیابان دراز و گرما زورمند و چاره ناپیدا بود. رستم به ستوه آمد و رو به آسمان کرد و گفت : «ای داور داروگر ! رنج و آسایش همه از توست. اگر از رنج من خشنودی رنج من بسیار شد. من این رنج را بر خود خریدم مگر کردگار شاه کاووس را زنهار دهد و ایرانیان را از چنگال دیو برهاند که همه پرستندگان و بندگان یزداناند. من جان و تن در راه رهایی آنان گذاشتم. تو که دادگری و ستم دیدگان را در سختی یاوری کار مرا مگردان و رنج مرا به باد مده. مرا دستگیری کن و دل زال پیر را بر من مسوزان.» همچنان میرفت و با جهان آفرین در نیایش بود، اما روزنهی امیدی پدیدار نبود و هردم توانش کاستهتر میشد. مرگ را در نظر آورد و به دریغ با خود گفت : «اگر کارم با لشکری میافتاد شیروار به پیکار آنان میرفتم و به یک حمله آنان را نابود میساختم. اگر کوه پیش میآمد به گرز گران کوه را فرو میکوفتم و پست میکردم و اگر رود جیهون بر من میغرید به نیروی خداداد در خاکش فرو میبردم. ولی با راه دراز و بیآب و گرمای سوزان دلیری و مردی چه سود دارد و مرگی را که چنین روی آرد چه چاره میتوان کرد ؟» در این سخن بود که تن پیلوارش از رنج راه و تشنگی، سست و نزار شد و ناتوان بر خاک گرم افتاد. ناگاه دید میشی از کنار او گذشت. از دیدن میش امیدی در دل رستم پدید آمد و اندیشید که میش باید آبشخوری نزدیک داشته باشد. نیرو کرد و از جای برخاست و در پی میش به راه افتاد. میش وی را به کنار چشمهای رهنمون شد. رستم دانست که این یاوری از جهان آفرین به وی رسیده است. بر میش آفرین خاند و از آب پاک نوشید و سیراب شد. آنگاه زین از رخش جدا کرد و وی را در آب چشمه شست و تیمار کرد و سپس در پی خورش به شکار گور رفت. گوری را بریان ساخت و بخورد و آهنگ خواب کرد. پیش از خواب رو بر رخش کرد و گفت : «مبادا تا من خفتهام با کسی بستیزی و با شیر و دیو پیکار کنی. اگر دشمن پیش آمد نزد من بتاز و مرا آگاه کن.» رخش تا نیمه شب در چرا بود. اما دشتی که رستم بر آن خفته بود آرامگاه اژدهایی بود که از بیمش شیر و پیل و دیو را یارای گذشتن بر آن دشت نبود. چون اژدها به آرامگاه خود باز آمد رستم را خفته و رخش را در چرا دید. در شگفت ماند که چگونه کسی به خود دل داده و بر آن دشت گذشته ؟ دمان رو به سوی رخش گذاشت. رخش بیدرنگ به بالین رستم تاخت و سم رویین بر خاک کوفت و دم افشاند و شیهه زد. رستم از خواب جست و اندیشهی پیکار در سرش دوید. اما اژدها ناگهان به افسون ناپدید شد. رستم گرد خود به بیابان نظر کرد و چیزی ندید. با رخش تند شد که چرا وی را از خواب باز داشته است و دوباره سر بر بالین گذاشت و بخواب رفت. اژدها باز از تاریکی بیرون آمد. رخش باز به سوی رستم تاخت و سم بر زمین کوفت و خاک بر افشاند. رستم بیدار شد و بر بیابان نگه کرد و باز چیزی ندید. دژم شد و به رخش گفت : «در این شب تیره اندیشهی خواب نداری و مرا نیز بیدار میخواهی ؟ اگر این بار مرا از خواب باز داری سرت را به شمشیر تیز از تن جدا میکنم و خود پیاده به مازندران میروم. گفتم اگر دشمنی پیش آمد با وی مستیز و کار را به من واگذار. نگفتم مرا بیخواب کن. زنهار تا دیگر مرا از خواب بر نینگیزی.» سوم بار اژدها غران پدیدار شد و از دم آتش فرو ریخت. رخش از چراگاه بیرون دوید اما از بیم رستم و اژدها نمیدانست چه کند که اژدها زورمند و رستم تیز خشم بود. سرانجام مهر رستم او را به بالین تهمتن کشید. چون باد پیش رستم تاخت و خروشید و جوشید و زمین را به سم خود چاک کرد. رستم از خواب خوش برجست و با رخش بر آشفت. اما جهان آفرین چنان کرد که این بار زمین از پنهان ساختن اژدها سر باز زد. در تیرگی شب چشم رستم به اژدها افتاد. تیغ از نیام کشید و چون ابر بهار غرید و به سوی اژدها تاخت و گفت : «نامت چیست که جهان بر تو سر آمد. میخواهم که بینام بدست من کشته نشوی.» اژدها غرید و گفت : «عقاب را یارای پریدن بر این دشت نیست و ستاره این زمین را به خواب نمیبیند. تو جان به دست مرگ سپردی که پا در این دشت گذاشتی. نامت چیست ؟ جای آن است که مادر بر تو بگرید.» تهمتن گفت : «من رستم دستان از خاندان نیرمم و به تنهایی لشکری کینه ورم. باش تا دستبرد مردان را ببینی.» این بگفت و به اژدها حمله برد. اژدها زورمند بود و چنان با تهمتن در آویخت که گویی پیروز خواهد شد. رخش چون چنین دید ناگاه برجست و دندان در تن اژدها فرو برد و پوست او را چون شیر از هم بدرید. رستم از رخش خیره ماند. تیغ برکشید و سر از تن اژدها جدا کرد. رودی از خون بر زمین فرو ریخت و تن اژدها چون لخت کوهی بیجان بر زمین افتاد. رستم جهان آفرین را یاد کرد و سپاس گفت. در آب رفت و سر و تن بشست و بر رخش نشست و باز رو به راه نهاد. رستم پویان در راه دراز میراند تا آنکه به چشمه ساری رسید پر گل و گیاه و فرح بخش. خانی آراسته در کنار چشمه، گسترده بود و برهای بریان با دیگر خوردنیها در آن جای داشت. جامی زرین پر از باده نیز در کنار خان دید. رستم شاد شد و بیخبر از آنکه خان دیوان است فرود آمد و بر خان نشست و جام باده را نیز نوش کرد. سازی در کنار جام بود. آن را برگرفت و سرودی نغز در وصف زندگی خویش خاندن گرفت : که آوازه بد نشان رستم است که از روز شادیش بهره کم است همه جای جنگ است میدان اوی بیابان و کوه است بستان اوی همه جنگ با دیو و نر اژدها ز دیو و بیابان نیابد رها می و جام و بو یا گل و مرغزار نکردست بخشش مرا روزگار همیشه به جنگ نهنگ اندرم دگر با پلنگان به جنگ اندرم آواز رستم و ساز وی به گوش پیرزن جادو رسید. بیدرنگ خود را بر صورت زن جوان زیبایی بیاراست و پر از رنگ و بوی نزد رستم خرامید. رستم از دیدار وی شاد شد و بر او آفرین خاند و یزدان را به سپاس این دیدار نیایش گرفت. چون نام یزدان بر زبان رستم گذشت ناگاه چهرهی زن جادو دگرگونه شد و صورت سیاه اهریمنیاش پدیدار گردید. رستم تیز در او نگاه کرد و دریافت که زنی جادوست. زن جادو خواست که بگریزد اما رستم کمند انداخت و سر او را سبک به بند آورد. دید گنده پیری پر نیرنگ است. خنجر از کمر گشود و او را از میانه به دو نیم کرد. در این خان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد. رستم از خواب برخاست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشتبان به پهلوان آن نواحی که «اولاد» نام داشت و سپاهیانش، شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برده و پس از تار و مار کردن آنان اولاد را اسیر کرد و به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت. اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد... پس از آنکه رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند دریافتند که یکی از سرداران دیو سپید به نام ارژنگ دیو مامور نگهبانی از آن است. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حملهای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند. سپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد به سمت غار محل زندگی دیو سپید به راه افتادند. در خان آخر، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود. دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران وی را از بدن جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی میان آندو درگرفت که گاه رستم و گاه دیو در آن برتری مییافتند. در پایان، رستم با خنجر خود دل دیو را پاره کرده و جگر او را در آورد. سایر دیوان با دیدن این صحنه فرار کردند. با چکاندن خون دیو در چشمان کاووس و سپاهیان ایران، همگی آنان بینایی خود را باز یافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.
محتویات
[نهفتن] خان یکم: نبرد رخش با شیر بیشه [ویرایش]
خان دوم: گذر از بیابان خشک و بی آب و علف [ویرایش]
خان سوم: کشته شدن اژدها به دست رستم [ویرایش]
خان چهارم: زن جادو [ویرایش]
بینداخت چون باد،خَمّ کمند سر جادو آورد ناگه به بند
میانش به خنجر به دو نیم کرد دل جادوان زو پر از بیم کرد
خان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان [ویرایش]
چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوی رخش و رستم بنهاده روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
خان ششم: جنگ با ارژنگ دیو [ویرایش]
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب
بیامد به کردار آذرگشسب
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر
پر از خون سر دیو کنده ز تن
بینداخت زان سو که بد انجمن
خان هفتم: جنگ با دیو سفید [ویرایش]
به رنگ شبه روی و چون شیر موی
جهان پر ز پهنا و باﻻی اوی
به غار اندرون دید رفته به خواب
به کشتن نکرد هیچ رستم شتاب
زدش بر زمین همچو شیر ژیان
چنان کز تن وی برون کرد جان
فرو برد خنجر دلش بر درید
جگرش او تن تیره بیرون کشید
همه غار یکسر تن کشته بود
جهان همچو دریای خون گشته بود
هفتخان در شاهنامهٔ فردوسی هفت مرحلهٔ دشواری بودند که رستم و اسفندیار طی کردند.
کیکاووس در دژی در مازندران اسیر است. رستم به نجاتش میرود و در راه از هفت بلا جان سالم به در میبرد.
محتویات[نهفتن] |
رستم برای رها کردن کاووس از بند دیوان بر رخش نشست و به شتاب رو به راه گذاشت. رخش شب و روز میتاخت و رستم دو روز راه را به یک روز میبرید، تا آنکه رستم گرسنه شد و تنش جویای خورش گردید. دشتی پر گور پدیدار شد. رستم پا بر رخش فشرد و کمند انداخت و گوری را به بند درآورد. با پیکان تیر آتشی بر افروخت و گور را بریان کرد و بخورد. آنگاه لگام از سر رخش باز کرد و او را به چرا رها ساخت و خود به نیستانی نزدیک درآمد و آن را بستر خواب ساخت و جای بیم را ایمن گمان برد و به خفت بر آسود.
اما آن نیستان بیشهی شیر بود. چون پاسی از شب گذشت شیر درنده به کنام خود باز آمد. پیلتن را بر بستر نی خفته و رخش را در کنار او چمان دید. با خود گفت نخست باید اسب را بشکنم و آنگاه سوار را بدرم. پس به سوی رخش حمله برد. رخش چون آتش بجوشید و دو دست را برآورد و بر سر شیر زد و دندان بر پشت آن فرو برد. چندان شیر را بر خاک زد تا وی را ناتوان کرد و از هم درید.
رستم بیدار شد، دید شیر دمان را رخش از پای درآورده. گفت : «ای رخش ناهوشیار ! که گفت که تو با شیر کارزار کنی ؟ اگر بدست شیر کشته میشدی من این خود و کمند و کمان و گرز و تیغ و ببر بیان را چگونه پیاده به مازندران میکشیدم ؟»
این بگفت و دوباره بخفت و تا بامداد برآسود.
چون خورشید سر از کوه بر زد تهمتن برخاست و تن رخش را تیمار کرد و زین بر وی گذاشت و روی به راه آورد. چون زمانی راه سپرد بیابانی بی آب و سوزان پیش آمد. گرمای راه چنان بود که اگر مرغ بر آن میگذشت بریان میشد. زبان رستم چاک چاک شد و تن رخش از تاب رفت. رستم پیاده شد و زوبین در دست چون مستان راه میپیمود. بیابان دراز و گرما زورمند و چاره ناپیدا بود. رستم به ستوه آمد و رو به آسمان کرد و گفت : «ای داور داروگر ! رنج و آسایش همه از توست. اگر از رنج من خشنودی رنج من بسیار شد. من این رنج را بر خود خریدم مگر کردگار شاه کاووس را زنهار دهد و ایرانیان را از چنگال دیو برهاند که همه پرستندگان و بندگان یزداناند. من جان و تن در راه رهایی آنان گذاشتم. تو که دادگری و ستم دیدگان را در سختی یاوری کار مرا مگردان و رنج مرا به باد مده. مرا دستگیری کن و دل زال پیر را بر من مسوزان.»
همچنان میرفت و با جهان آفرین در نیایش بود، اما روزنهی امیدی پدیدار نبود و هردم توانش کاستهتر میشد. مرگ را در نظر آورد و به دریغ با خود گفت : «اگر کارم با لشکری میافتاد شیروار به پیکار آنان میرفتم و به یک حمله آنان را نابود میساختم. اگر کوه پیش میآمد به گرز گران کوه را فرو میکوفتم و پست میکردم و اگر رود جیهون بر من میغرید به نیروی خداداد در خاکش فرو میبردم. ولی با راه دراز و بیآب و گرمای سوزان دلیری و مردی چه سود دارد و مرگی را که چنین روی آرد چه چاره میتوان کرد ؟»
در این سخن بود که تن پیلوارش از رنج راه و تشنگی، سست و نزار شد و ناتوان بر خاک گرم افتاد. ناگاه دید میشی از کنار او گذشت. از دیدن میش امیدی در دل رستم پدید آمد و اندیشید که میش باید آبشخوری نزدیک داشته باشد. نیرو کرد و از جای برخاست و در پی میش به راه افتاد. میش وی را به کنار چشمهای رهنمون شد. رستم دانست که این یاوری از جهان آفرین به وی رسیده است. بر میش آفرین خاند و از آب پاک نوشید و سیراب شد. آنگاه زین از رخش جدا کرد و وی را در آب چشمه شست و تیمار کرد و سپس در پی خورش به شکار گور رفت. گوری را بریان ساخت و بخورد و آهنگ خواب کرد. پیش از خواب رو بر رخش کرد و گفت : «مبادا تا من خفتهام با کسی بستیزی و با شیر و دیو پیکار کنی. اگر دشمن پیش آمد نزد من بتاز و مرا آگاه کن.»
رخش تا نیمه شب در چرا بود. اما دشتی که رستم بر آن خفته بود آرامگاه اژدهایی بود که از بیمش شیر و پیل و دیو را یارای گذشتن بر آن دشت نبود. چون اژدها به آرامگاه خود باز آمد رستم را خفته و رخش را در چرا دید. در شگفت ماند که چگونه کسی به خود دل داده و بر آن دشت گذشته ؟ دمان رو به سوی رخش گذاشت.
رخش بیدرنگ به بالین رستم تاخت و سم رویین بر خاک کوفت و دم افشاند و شیهه زد. رستم از خواب جست و اندیشهی پیکار در سرش دوید. اما اژدها ناگهان به افسون ناپدید شد. رستم گرد خود به بیابان نظر کرد و چیزی ندید. با رخش تند شد که چرا وی را از خواب باز داشته است و دوباره سر بر بالین گذاشت و بخواب رفت. اژدها باز از تاریکی بیرون آمد.
رخش باز به سوی رستم تاخت و سم بر زمین کوفت و خاک بر افشاند. رستم بیدار شد و بر بیابان نگه کرد و باز چیزی ندید. دژم شد و به رخش گفت : «در این شب تیره اندیشهی خواب نداری و مرا نیز بیدار میخواهی ؟ اگر این بار مرا از خواب باز داری سرت را به شمشیر تیز از تن جدا میکنم و خود پیاده به مازندران میروم. گفتم اگر دشمنی پیش آمد با وی مستیز و کار را به من واگذار. نگفتم مرا بیخواب کن. زنهار تا دیگر مرا از خواب بر نینگیزی.»
سوم بار اژدها غران پدیدار شد و از دم آتش فرو ریخت. رخش از چراگاه بیرون دوید اما از بیم رستم و اژدها نمیدانست چه کند که اژدها زورمند و رستم تیز خشم بود. سرانجام مهر رستم او را به بالین تهمتن کشید. چون باد پیش رستم تاخت و خروشید و جوشید و زمین را به سم خود چاک کرد. رستم از خواب خوش برجست و با رخش بر آشفت. اما جهان آفرین چنان کرد که این بار زمین از پنهان ساختن اژدها سر باز زد. در تیرگی شب چشم رستم به اژدها افتاد. تیغ از نیام کشید و چون ابر بهار غرید و به سوی اژدها تاخت و گفت : «نامت چیست که جهان بر تو سر آمد. میخواهم که بینام بدست من کشته نشوی.»
اژدها غرید و گفت : «عقاب را یارای پریدن بر این دشت نیست و ستاره این زمین را به خواب نمیبیند. تو جان به دست مرگ سپردی که پا در این دشت گذاشتی. نامت چیست ؟ جای آن است که مادر بر تو بگرید.»
تهمتن گفت : «من رستم دستان از خاندان نیرمم و به تنهایی لشکری کینه ورم. باش تا دستبرد مردان را ببینی.» این بگفت و به اژدها حمله برد. اژدها زورمند بود و چنان با تهمتن در آویخت که گویی پیروز خواهد شد. رخش چون چنین دید ناگاه برجست و دندان در تن اژدها فرو برد و پوست او را چون شیر از هم بدرید. رستم از رخش خیره ماند. تیغ برکشید و سر از تن اژدها جدا کرد. رودی از خون بر زمین فرو ریخت و تن اژدها چون لخت کوهی بیجان بر زمین افتاد. رستم جهان آفرین را یاد کرد و سپاس گفت. در آب رفت و سر و تن بشست و بر رخش نشست و باز رو به راه نهاد.
رستم پویان در راه دراز میراند تا آنکه به چشمه ساری رسید پر گل و گیاه و فرح بخش. خانی آراسته در کنار چشمه، گسترده بود و برهای بریان با دیگر خوردنیها در آن جای داشت. جامی زرین پر از باده نیز در کنار خان دید. رستم شاد شد و بیخبر از آنکه خان دیوان است فرود آمد و بر خان نشست و جام باده را نیز نوش کرد. سازی در کنار جام بود. آن را برگرفت و سرودی نغز در وصف زندگی خویش خاندن گرفت :
که آوازه بد نشان رستم است که از روز شادیش بهره کم است همه جای جنگ است میدان اوی بیابان و کوه است بستان اوی همه جنگ با دیو و نر اژدها ز دیو و بیابان نیابد رها می و جام و بو یا گل و مرغزار نکردست بخشش مرا روزگار همیشه به جنگ نهنگ اندرم دگر با پلنگان به جنگ اندرم
آواز رستم و ساز وی به گوش پیرزن جادو رسید. بیدرنگ خود را بر صورت زن جوان زیبایی بیاراست و پر از رنگ و بوی نزد رستم خرامید. رستم از دیدار وی شاد شد و بر او آفرین خاند و یزدان را به سپاس این دیدار نیایش گرفت. چون نام یزدان بر زبان رستم گذشت ناگاه چهرهی زن جادو دگرگونه شد و صورت سیاه اهریمنیاش پدیدار گردید. رستم تیز در او نگاه کرد و دریافت که زنی جادوست. زن جادو خواست که بگریزد اما رستم کمند انداخت و سر او را سبک به بند آورد. دید گنده پیری پر نیرنگ است. خنجر از کمر گشود و او را از میانه به دو نیم کرد.
بینداخت چون باد،خَمّ کمند سر جادو آورد ناگه به بند میانش به خنجر به دو نیم کرد دل جادوان زو پر از بیم کرد
در این خان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد.
چو در سبزه دید اسب را دشتبان | گشاده زبان شد، دمان، آن زمان | |
سوی رخش و رستم بنهاده روی | یکی چوب زد گرم بر پای اوی |
رستم از خواب برخاست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشتبان به پهلوان آن نواحی که «اولاد» نام داشت و سپاهیانش، شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برده و پس از تار و مار کردن آنان اولاد را اسیر کرد و به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت. اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد...
پس از آنکه رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند دریافتند که یکی از سرداران دیو سپید به نام ارژنگ دیو مامور نگهبانی از آن است. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حملهای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب | بیامد به کردار آذرگشسب | |
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر | سر از تن بکندش به کردار شیر | |
پر از خون سر دیو کنده ز تن | بینداخت زان سو که بد انجمن |
سپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد به سمت غار محل زندگی دیو سپید به راه افتادند.
در خان آخر، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.
به رنگ شبه روی و چون شیر موی | جهان پر ز پهنا و باﻻی اوی | |
به غار اندرون دید رفته به خواب | به کشتن نکرد هیچ رستم شتاب |
دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران وی را از بدن جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی میان آندو درگرفت که گاه رستم و گاه دیو در آن برتری مییافتند. در پایان، رستم با خنجر خود دل دیو را پاره کرده و جگر او را در آورد.
زدش بر زمین همچو شیر ژیان | چنان کز تن وی برون کرد جان | |
فرو برد خنجر دلش بر درید | جگرش او تن تیره بیرون کشید | |
همه غار یکسر تن کشته بود | جهان همچو دریای خون گشته بود |
سایر دیوان با دیدن این صحنه فرار کردند. با چکاندن خون دیو در چشمان کاووس و سپاهیان ایران، همگی آنان بینایی خود را باز یافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.
آتشفشان روزنهای در سطح زمین است که سنگهای گداخته، خاکستر و گازهای درون زمین از آن به بیرون فوران میکنند. فعالیت آتشفشانی با برونافکنی صخرهها، با گذشت زمان باعث پیدایش کوههای آتشفشانی بر سطح زمین میشود. آتشفشانها معمولاً در نقاطی یافت میشوند که ورقههای زمینساخت، همگرایی یا واگرایی دارند. درون زمین تودهٔ مایعی داغ و قرمزرنگ وجود دارد به نام ماگما (تَفتال). ماگما با رسیدن به سطح زمین، گُدازه نامیده میشود که این فرایند باعث تشکیل آتشفشان میشود. در گدازه حبابهای گاز وجود دارد.[۱] بروز آتشفشان تأثیراتی به همراه دارد که یکی از آنها تغییر آبوهوا است. آتشفشان میتواند باعث بارش باران و ایجاد رعد و برق شود. آتشفشانها می توانند تأثیراتی درازمدت در وضعیت آبوهوا ایجاد کنند. از طرف دیگر، گدازههایی که سریع حرکت میکنند، می توانند باعث مرگ انسانها شوند؛ چون خاکستر حاصل از بروز آتشفشان، تنفس را دشوار می کند.[۲]